leee

هر آن چیزی که صید می کنم

leee

هر آن چیزی که صید می کنم

این نوشته هیچ عنوانی ندارد

1.      چندی پیش در بالاترین با لینکی مواجه شدم که خبر از اتفاقاتی را می داد که پیش بینی اش دور از ذهن نبود . نویسنه مطلب دو مورد از شواهدش را که در برنامه های صدا و سیما دیده بود عنوان کرده بود ؛ در سریال یا تله فیلمی که یکی از شبکه ها پخش کرده بود دزدی از جایی چیزی را ربوده و فرار می کند ، این کاراکتر  بر خلاف تمام دزدهای تلویزیونی به جای پوشیدن لباس سیاه یا تیره لباس سبز به تن کرده بود و دیگری در برنامه مستندی که در سطح شهر تهران ساخته شده بود مجرمی را نشان می داد که به جرم دزدی یا عمل خلاف دیگری بازداشت شده و صورتش برای بیننده از طریق شطرنجی کردن تصویر ناواضح  شده بود . دوربین به سمت دست مجرم می آید و دستبند را در دست او نشان می دهد . با نزدیکتر شدن دوربین به دست او کم کم از شطرنجی بودن تصویر کم می شود  تا اینکه ما پارچه سبزی را می بینیم که مجرم به دستش بسته است. اینها را شرح دادم تا به نکته دیگری برسم . چندی پیش در سطح شهر از کنار شخصی رد شدم که چاقویی را به کمرش بسته بود . دیدن چاقو و اندازه اش آنچنان برای هر بیننده ای که از فاصله نسبتاً زیادِ او هم عبور می کرد کار سختی به نظر نمی رسید . جوان کمی ته ریش داشت و به چاقوی بدون ضامنش پارچه سبز بلندی را گره زده بود. ( دیگر ادامه نمی دهم ، خودتان متوجه موضوع شده اید ) . نکته دیگری که احساس می کنم گفتنش خالی از لطف نیست صحبتی بود که اوایل دوران دانشجوئی ام در سال 84 بین من و یکی از هم خوابگاهیانم شکل گرفت ؛ بحث داغ انتخابات بود و هر کسی راجع به کاندیدائی اظهار نظر می کرد . تا قبل از آن همیشه به من  این نکته را اطرافیانم تذکر می دادند که سادات را با احترام نام ببر . آن روزها برای اولین بار بود که می شنیدم شخصی مذهبی سید محمد خاتمی را با الفاظ رکیک نام می برد . شاید دیگران یادشان رفته بود که به من بگویند  که فرق میکند آن سیدی که فحش می دهی چه کسی باشد در برخی موارد جایز است و در برخی موارد مستحب و در برخی موارد  حلال . و در برخی موارد حرامِ حرام است . و این نکته هنوز برایم کمی عجیب است که چرا برخی افراد مذهبی که هیچ گاه برای خطاب کردن افراد دیگری از الفاظ زشت و رکیک  استفاده نمی کنند برای نام بردن محمد خاتمی قبل یا بعدش چند تا فحش  کش دار * اضافه می کنند؟

 

2.      چند روز مانده به انتخابات گوشی تلفن همراهم را دزدیدند . دیری نگذشت که همه چیز را به فراموشی سپردم . چون کم کم داشتم خودم را برای شرایط جدیدتری آماده می کردم که احتمال داشت در آن فضائی بوجود بیاید تا با کمی تغییر ، جامعه به سمتی برود که شاید که شاید که باز هم می گویم شاید حد اقل دست چند جوان بیکار و الاف در کوچه و خیابان به جائی بند شود  تا بعد از آن شاهد این جور زور گوئی ها  و زورگیری ها نباشیم . بعد از انتخابات تغییر بوجود آمد . برای رفاه حال شهروندان کارخانه ها ، شیشه های نوشابه ی بیشتری تولید کردند و  خدا را شکر زورگیرها تعدادشان زیاد شد را نمی دانم اما میانگین سنی شان کمتر شد . تلویزیون خبرهای خوبی پخش کرد و  گفتند فلانی نمرده است بلکه از بالای بالکن پریده پائین و پایش شکسته و برای اینکه مادرش ناراحت نشود دو ماه خانه نیامده . (بلا نسبت مردم را ... فرض کرده اند ) تغیرات دیگری هم بوجود آمد اما برای اینکه جوهر پرینتر آن دوستی که هر روز کارش  آرشیو نمودن مطالب وبلاگ دوستان به صورت مکتوب است  تمام نشود  از گفتنش صرف نظر می کنم . این مقدمه چینی ها برای آن بود تا باز به این مسئله برسم که چندی پیش باز یکی از دوستان در راه منزل  توسط چند جوان و نوجوان مورد ضرب و شتم قرار گرفت و تلفن همراه و مقدار پولی که بهمراه داشت را با خود بردند . سن یکی از آنها شاید به هفده سال نمی رسید...

 

3.      انرژی هسته ای که تنها مشکل ما بود و قرار بود برای آیندگانمان به جای بگذاریم و خودمان هم کمی ازش برداریم هم خدا را شکر چند روز پیش در ژنو حل شد و همین روسیه که تا چند روز قبل تَرَش داشت از تحریم  بیشتر علیه ایران حمایت می کرد قرار شد اورانیومش را غنی تر کند و بفرستد ... بیکاری هم که با عوض کردن تعریف فرد شاغل ، کم کردیم و انرژی هسته ای هم که داریم . همه چیز هم خوب است اگر برایتان قابل باور نیست  اخبار نیمروزی یا بیست و سی را حتماً ببینید .

 

*  دیالوگی از نمایش کوارتت به کارگردانی امیر رضا کوهستانی