-
[ بدون عنوان ]
1387/11/15 11:55
آخرین حرفی که مادرش گفت این بود که تمام فریاد ها و جیغ ها را به خاطر بسپارد ممکن است همان فریاد ها روزی به دادش برسد...
-
و باز هم بدون عنوان
1387/11/05 12:41
وجود من شاهراه تمام عقده هاست و تو از آن عبور می کنی به سرعت دیوانه وار و ندیدنت راه دیگریست که بر پهنای تمام حسرتم افزوده می شود...
-
بدون عنوان
1387/10/23 11:27
وقتی که من نگاه کردم تو هم نگاه کرده بودی من سکوت و آرامش را میدیدم و اضطراب و بی قراری را تو من روزهای بی خیالی و روزهای تکراری را تو من صداقت را و خیانت را تو ما هر دو به چشمان هم خیره شده بودیم...
-
[ بدون عنوان ]
1387/10/08 10:41
نگاه ها و قصه ها رو ما می سازیم یه روز به قصه هامون نگاه می کنیم می بینیم چقدر به گذشته ها نگاه کردیم و واسشون قصه ساختیم... و حالا موندیم با یه عالمه نگاه که پشت هر کدومشون هزار تا قصه است.
-
بازی شوو یلدا
1387/09/30 18:36
سلام. به علت اینکه در سفر هستم و امکان گذاشتن عکس از دوران بچگی ام نیست تنها عکسی که از اون دوران فعلا در دسترس موجود است را می گذارم...
-
قطره
1387/09/20 20:05
وقتی که در آن حلقه که قطره ی کوچکی بر آن است بدمی کم کم حباب کوچکی می شود و بزرگ می شود و بزرگتر می شود و از حلقه جدا می شود و در هوا می چرخد. و می دانی زمانی که با جسمی بر خورد می کند چه می شود. و شاید بر سر جایش قطره ای به جا بماند.